قلعه آشوب است مردم درهراس
ارتفاع بسیارو دیوان شد اساس
مردمی بسیار ساکن قلعه است
گرگ لباس میش واو درگله است
برج و بارو قلعه افزونِ سترگ
گرگ میان گله گردیده بزرگ
بوی گرگ را سگ گوید آشنا
این بُود که گله راعاقبت آید فنا
مردم ازجَو تشویش اضطراب
پاسخی ناید زمردم با حساب
آنچرا اندوخته داشتند مردمان
سارقان در راه زدن ازکاروان
داد وفریاد شد بلند گوشی نبود
حافظان مخمورمی هوشی نبود
درتجارت قلعه محصوربیهدف
فرط بیکاری جوانان را بکف
رشته ی تصمیم برید نا پایدار
پولِ ملی پوچ وشد بی اعتبار
قلعبان خواب بازاربسته شد
مادرِ زارو پریشان خسته شد
ایکدستت میرسد در این میان
عسگری امیدواریم همچنان
تاریخ 15/5/1397
علی عسگری صادق ابادی
طلوع خورشید قلعه ,مردم ,قلعه آشوب منبع
درباره این سایت